آشیانه  پر مهر ما آشیانه پر مهر ما ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
وب مامان منتظروب مامان منتظر، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

رایان کوچولو

خیلی سخته

خیلی سخته غبطه بخوری به حال کسایی که باهم تو یه دوره ازدواج کردید از دوست خودت و دوست همسرت و فامیلا گرفته تا آشناها ، اونا بچه دار شده باشند و برای دومی اقدام کنند و تو همچنان اندر خم یک کوچه باشی ...   خیلی سخته تو دوره ها یکی بخاطر بارداریش یکی بخاطر شیر دادن به بچه و خیلی با خیلی از همین دلایل مادرانه مشغول بچه هاشون باشن و تو مجبور باشی به جای اونا ظرف بشوری... خیلی سخته تو مهمونیها همه بدون ملاحظه به این که تو بچه نداری از شیر دادن و خنده ها و شیرین کاری های بچه هاشون بگن و تو فقط نگاهشون کنی...    خیلی سخته تو یه جمع و مهمونی و روضه ، دل خیلی ها برات بسوزه و برات بلند بلند دعا کنند تا دامنت سبز شه و تو از خجال...
28 آذر 1395

خیلی وقته

خیلی وقته سکوت کردم سکوت یعنی چیزی که بین رابطه منو خدا اتفاق افتاده حتی دیگه  دعا هم نمیکنم سکوت مطلق ولی تو دلم هزار تا سوال دارم که دوست داشتم جراتشو داشتم وبا صدای بلند ازش می پرسیدم شنیدم اگه یه کلمه از خدا بپرسی خدایا چرا؟چرا من یعنی کفر گفتی نباید پرسید ولی می خوام جرات به خرج بدم وبپرسم چرا ؟ اگه چراشو بدونم شاید یه کم صبرو تحملم بره بالا خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چرا من مادر نیستم ؟ خدایا چرا این حس زیبای مادری رو در وجود من و امثال من شعله ور تر خلق کردی ؟ خدایا مگه حق مادر شدن مثل حق نفس کشیدن حق زندگی کردن نیست ؟ پس چرا ما ازاین حق محرومیم ؟ خدایا جوابمونو بده فق...
20 آذر 1395

کاش کاش کاش‌...

کاش میشد این حــس را کشت یا حداقل بی خیــالش شد ... کاش میشد بدون توجه به خنده های کودکــانه از کنارشون به سادگی گذشت ... و دلت نخواهد که این خنده روزی نثــار تو بشه کاش میشد بی توجه به گریه های کودکــانه و بدون اینکه دلت به رحم بیاد از کنار این قطره های مروارید گذشت و دلت نخواهد که روزی این قطرات رو با دست دلت پاک کنی و محکم در آغوشــش بگیری و بهش این اطمینان رو بدی که همیــشه در کنــارش هستی ... کاش میشد طعــم شیرین داشتن فرزنــد رو از یاد برد ...  
20 آذر 1395

التماس دعا

دلم ......!! التماس دعا می خواهد..... از همان التماس دعاهایی که آدمیزاد یک وقت هایی دلش را به"دریا" می زند!!!! وبه خلق الله رو می اندازد که برایش دعا کنند.....! از آنهایی که از ته جانت لا به لای بعضی ها با چه""زوری"" بالا می آید....! انوقت با همه ی وجود دلت را به "زمزمه ی خدایا" گفتن خلق الله خوش میکنی!! که اگر صدای تو به عرش نرسید! لااقل یکی از همین خلق الله صدایش آنقدر رسا است که عرشیان و فرشیان از ""خدایا گفتنش""  خدایا بگویند!!! .....التماس دعایت...... وقتی می گویم برایم دعا کن یعنی کم آورده ام!!! یعنی دیگر.......! کاری از دست خودم برای خودم  بر نمی آید...!!! حرفی نمیماند فقط التماس دعا...
12 آذر 1395

مامانی غصه داره

سلام عروسک خوبی مامانی مامانی که اصلا خوب نیست مامانی رفت سونگرافی دکتر گفت اصلا خوب نیست با این قرصایی که خوردی نباید اینجوری باشه ،نمیدونی مامانی اون لحظه چه حالی داشت با چشمای گریون از اتاق اومد بیرون آخه چرا مامانی یعنی من اینقدر بدم که دلت نمیخواد بیای پیشم ، چقدر اینماه امیدوار بودم دلم یه دنیا گرفته مامانی از همه از تو از مامان جون خاله فریما خاله شیوا از دنیا و زندگی از همه چی کنترل اشکام دیگه دست خودم نیست دیگه نمیتونم بغض داره خفم میکنه. عروسکم خبر خوب دارم واست خاله شیوا حامله هست خیلی واسش خوشحالم ولی خیلی هم ناراحتم آخه حامله بوده همه میدونستن به من نگفتن اشکال نداره مامانی اینروزا هم میگذره شاید فکر کرد...
9 آذر 1395

مامانی خیلی امیدواره

سلام عروسک مامان خوبی عشقم مامانی بعداز یک وقفه خیلی خیلی طولانی برگشت. تا تصادف بابایی و پرستاری مامانی از بابا واست گفتم. بابایی یکماهی خونه نشین شدو بعدهم سرحال و قبراق مثل همیشه رفت سرکار،البته اینو هم بگم گه بابایی لجباز اصلا حرف مامانی رو گوش نمیداد و استراحت نمیکرد همش کتف بند و بازو بندشوباز میکرد ولی به لطف خدا زودی خوب شد. مهر امسال هم منو بابایی با دوست بابایی و همسری رفتیم کیش مسافرت تا یکم حال و هوامون عوض شه ،خیلی خوش گذشت وجای شما حسابی خالی بود ،ایشالا که سفر بعدی حداقل شما تو شکم مامانی باشی. عروسکم تا دو سه هفته پبش مامانی داشت دارو میخورد منتظر شما بود ولی شما قصد اومدن به دل مامانی رو نداری،تا اینکه چندروز پیش م...
4 آذر 1395
1